«اگر تنهاترين تنها شوم، باز خدا هست، او جانشين همهی نداشتنهاست. نفرين و آفرينها بیثمر است. اگر تمامی خلق، گرگهای هار شوند و از آسمان، هول و کينه بر سرم بارد، تو مهربان جاودان آسيبناپذير من هستی.» این جملات که بدست زنده یاد دکتر علی شریعتی به رشته تحریر درآمده، زیباترین توصیف از رابطه انسان معتقد و عاشق با بزرگترین راز هستی یعنی خداوند است. براستی معلم علم و اخلاق در چه حالتی بود که چنین جملاتی را نوشته است؟
بخاطر دارم که سالها قبل حالتی عجیب بر وجودم مستولی شده بود. دلشکسته و ناامید، حتی اشک ریختن هم آرامم نمی کرد. حالتی غیر قابل توصیف که سردرگمی بهترین توصیف آن است. وقتی تحمل خودم را ندارم، یعنی تحمل هیچ کس و هیچ چیز را ندارم. دلم می خواست از همه کس و همه چیز فرار کنم، اما سوال اینجاست که کجا بروم تا هیچ کس و هیچ چیز نباشد؟
در حالت سرگردانی، یاد امام هشتم افتادم. مدتی بود که به پابوسش نرفته بودم، اما احساس کردم که مرا فرا می خواند. بدون آنکه به کسی خبر بدهم یا برنامه ای برای اقامت داشته باشم، عزم مشهد کردم. همه چیز مهیا شد و در کمتر از 3 ساعت، در فرودگاه مشهد از هواپیما پیاده شدم.
با وجود خستگی و سرگردانی، از اولین کسی که با گفتن تاکسی، سر راهم را گرفت، خواستم مرا هر چه سریعتر به بارگاه امام هشتم برساند. راننده که سالها در مسیر فرودگاه به حرم کار می کرد و گویا بارها با مسافرانی همچون من رو به رو شده بود، به محض آنکه حرکت کرد، از من پرسید” مریض داری”. از این سوال تعجب کردم و دلیلش را جویا شدم. راننده توضیح داد که مسافران عادی ابتدا بدنبال محل اقامت می گردند تا پس از استراحت به زیارت بروند، اما افرادی که یک سره از فرودگاه تا حرم می روند، بی شک مشکل خاصی دارند. جوابی برای راننده و البته برای خودم نداشتم، به همین دلیل با پاسخ های معمولی سخن را کوتاه کردم.
راننده مقابل حرم ایستاد و من پیاده شدم. حالم دگرگون شده بود و با قدم های تندتری به سوی حرم می رفتم تا مقابل ضریح ایستادم. یک باره بی حس شدم و خودم را به گوشه ای رساندم و به دیوار تکیه کردم. با وجود آنکه بسیاری از زائران برای رسیدن به ضریح از کول هم بالا می رفتند، من فقط به دیوار تکیه کرده و به ضریح خیره شده بودم و بی اختیار اشک می ریختم. هیچ چیزی نمی گفتم حتی خواسته ای از دلم نمی گذشت، باور داشتم که او می داند چرا سراسیمه تن به این سفر بی مقدمه داده ام.
احساس ضعف کردم و همانجا نشستم. نطقم باز شده بود و کم کم گلایه نه از مغزم و فکرم، بلکه از دلم بیرون می زد. گلایه هایم از عالم و آدم همراه با قطرات اشک جاری می شد، اما دهانم از گفتن ناتوان بود. همچون کودکی که از هم بازی هایش گلایه دارد و به آغوش پدر پناه آورده، با انبوهی از گلایه در گوشه ای از حرم در خود فرو رفته و فقط گلایه می کردم.
مدتی در این حال بودم، بدون آنکه بدانم چند ساعت گذشته است. احساس آرامش پیدا کردم. تمام حرفهایم را زده بودم و باور داشتم او تنها کس و بارگاهش تنها جایی بود که می توانستم بیایم. بار دیگر انگیزه کار و تلاش وجودم را گرفت، ایمان داشتم که حضرت رضا این انگیزه دوباره را به من عطا کرده بود. مدتی به مردمی نگاه کردم که برای رسیدن به ضریح هر کاری می کردند و پس از رسیدن به این خواسته، خسته تر و آشفته تر از قبل باز می گشتند. باور داشتم که بدون رسیدن به ضریح با امام هشتم گفت و گو کردم. من گفتم و حتی فریاد زدم و او با آرامش به همه سخنانم گوش داد و لطف بی کرانش شامل حال من شد.
در حالی که برای خارج شدن از بارگاه امام هشتم، عقب عقب می آمدم تا نهایت ادب و احترام را رعایت کرده باشم، در این اندیشه بودم که چند نفر مانند من به این حالت عرفانی رسیده اند. چند نفر اشک ریختند و به آرامش رسیدند. آرزوی چند نفر برآورده شده و آیا امام این فرصت را داشته که به حرف تک تک آنها گوش دهد و پاسخ آنها را بدهد؟
به آنچه می خواستم، رسیده بودم و دلیلی برای ماندن نداشتم. به یاد کارهایی افتادم که باید انجام می دادم و به قصد بازگشت به سوی فرودگاه رفتم. سوال راننده تاکسی از ذهنم گذشت که گفته بود مریض داری. مقداری در اندیشه این سوال و احوالی که بر من گذشته بود، فرو رفتم و به این نتیجه رسیدم که اگر اکنون همان راننده تاکسی همان سوال را از من می پرسید، بی درنگ پاسخ می دادم “مریض خودم بودم که شفا گرفتم”.
اکنون می دانم و ایمان دارم که لازم نیست به آن اندازه از آشفتگی برسیم و سپس به زیارتش برویم. اگر اعتقاد داشته باشیم که پیشگیری مهمتر از درمان است، هرچند وقت یک بار قبل از آنکه به آن درجه از آشفتگی روحی و روانی برسیم، سرفرصت به مشهد برویم، وارد صحن ضریح بشویم و بدون آنکه اصراری برای رسیدن به ضریح داشته باشیم، در آن فضای روحانی، خواسته خود را مطرح کنیم و جواب بگیریم، رویکردی که خالصانه دنبال می کنم.
مدتهاست که ایمان دارم اگر تنهاترین تنها شوم، باز هم خدا هست، خدایی که جانشین همه نداشتن هاست. اما اگر خداوند به اندازه ای عظیم است که در اندیشه ما نمی گنجد، پل ارتباطی قوی و مستحکمی در مشهد وجود دارد که می توان با او وارد مذاکره شد، او را میانجی قرار داد و از خداوند حاجت گرفت.