روز عصای سفید، روز جهانی نابینایان است. روز آنهایی که نمی بینند و دیگران نیز آنها را نمی بینند. روز آنهایی که بارها در کوچه و خیابان به آنها تنه زده و بسادگی از کنار آنها عبور کرده ایم. روز نابینایانی که دلهای پردردی دارند و در آرزوی همنوعانی هستند که کنارشان بنشیند و سنگ صبورشان باشد، اما هر چه می گردند، کمتر می یابند. روز نابینایانی که مدتها کنار خیابان می ایستند تا شاید انسانی پیدا شود، دستشان را بگیرد و از خیابان به سلامت ردشان کند، اما نمی یابند.
برای آنکه به اهمیت و جایگاه نعمت های خدادادی پی ببریم، لازم است درک درستی از آنها داشته تا قدردان این نعمت ها باشیم. بدترین چیزی که زندگی انسانها را تحت تاثیر قرار می دهد، بی توجهی به نعمت های خدادادی است. انسان برای درک درست از شرایط اطراف خود، به ابزارهای خدادادی نیاز دارد که در قالب حواس پنج گانه ( بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی) به انسان عطا شده که هر یک از این حواس، در یادگیری، شناخت و درک شرایط سهم بخصوصی دارد. تحقیقات نشان داده حدود 75 درصد یادگیری با دیدن، 13 درصد با شنیدن، 6 درصد با لمس کردن، سه درصد با بوییدن و سه درصد از طریق چشیدن صورت می گیرد.
بی شک سهم دیدن در یادگیری جایگاه ویژه ای دارد و نقش بسزایی در زندگی انسان ایفا می کند. دیدن نه تنها ابزاری برای پیدا کردن راه از چاه است، بلکه لذت دیدن با هیچ لذت دیگری قابل مقایسه نیست. تابلو طبیعت در قالب چهارفصل در هر سال تکرار می شود که هر کدام جذابیت و لذت خاص خودش را دارد. باید باور کنیم سبزشدن برگ درختان پس از خشکی زمستان و رنگین کمان برگ ها در پاییز را با هیچ احساس دیگری نمی توان درک کرد، در حالی که این همه رنگ آمیزی و زیبایی به اندازه ای برایمان عادی شده که متوجه تغییر فصل ها نمی شویم، چه رسد به لذت بردن از تغییرات.
خلقت به اشکال گوناگون خودنمایی می کند که تفاوت، برجسته ترین آنهاست. حدود 8 میلیارد و 500 میلیون انسان روی کره زمین زندگی می کنند که همه روزه تعدادی از آنها جان می بازند و تعدادی دیگر بدنیا می آیند، اما هیچکدام با هم برابر نیستند و تفاوت های ظاهری و باطنی بسیاری دارند. این تفاوت ها به اندازه ای زیاد است که می تواند باعث شناسایی افراد شود و البته دیدن سهم اصلی و بسزایی در این مورد ایفا می کند.
اگرچه هر کدام از نعمت های خدادادی جایگاه و ارزش خاص خودش را دارد و نمی توان حتی یکی از آنها را حذف کرد، اما می توان تاثیرات آنها را دسته بندی کرد و رتبه اهمیت برای آنها قایل شد، همانگونه که در مورد احساس 5 گانه به این تقسیم بندی رسیده و برای هر یک از احساس، ارزش متفاوتی قایل شده ایم. اگر نابینا بودیم، دست به خلقت این همه زیبایی نمی زدیم. از تابلوهای نقاشی تا فرش، از خودروهای لوکس تا لباسهای رنگارنگ را تولید نمی کردیم. اگر ناشنوا بودیم، آلات موسیقی نمی ساختیم و نمی توانستیم روح و روانمان را با ریتم موسیقی صیقل دهیم. اگر لامسه نداشتیم، لذت گرما در روزهای سرد را درک نمی کردیم و مفهوم تن به آب دادن در گرمای تابستان را متوجه نمی شدیم. اگر قدرت چشایی نداشتیم، پخت این همه غذاهای متنوع صورت نمی گرفت. بویایی هم دنیای عجیبی دارد. از بوی گل تا قهوه و از بوی غذای آشپرخانه تا انواع میوه ها، نشان می دهد که بویایی تا چه اندازه اهمیت دارد. قبل از آنکه وارد خانه شویم، بوی غذایی که از لای درز در به بیرون می آید، این مژده را می دهد که مادر یا همسر در خانه منتظر ماست.
کمبود یا نبود هر کدام از نعمت های خدایی، سوالات بسیاری را در ذهن مطرح می کند. چرا یک نفر نابینا یا ناشنواست؟ چرا یک نفر تیزهوش و دیگری معلول ذهنی است؟ چرا یک نفر فاسد و دیگری به تمامی اصول انسانی و اخلاقی معتقد است؟ این چراها و بسیاری سوالات دیگر این باور را در اذهان متبادر می کند که شاید هدف خلقت از این همه تفاوت و آنچه به عنوان تبعیض در مورد برخی انسانها از آنها یاد می کنیم، هشدارهایی برای بیداری میلیاردها انسان است تا قدر داشته های خودشان را بداند. اگر فرد نابینایی را می بینیم که با کوبیدن عصای سفید به اطراف، قصد دارد ناتوانی در بینایی را به روشهای دیگری جبران کند، هر عصایی که بر زمین می کوبد، صدای گوش خراش طبلی است که سعی دارد انسان بی تفاوت را به خود آورد و بیدارش کند.
بیشتر بخوانید:
فرصتی برای همراهی با دختر
برای آنکه بسیاری از واقعیت ها را بخوبی درک کنیم و از خواب غفلت بیدار شویم، به ابزارهای ظریفی نیاز داریم که مهمترین آنها در ادبیات نهفته و اوج آن را در شعر می بینیم. در عرصه ادبیات، بزرگان بسیاری داریم که در قالب ابیات و اشعار، مطالب را در یادها ماندگار می کند. بی شک در عرصه ادبیات بزرگان بسیاری داریم که هر کدام جایگاه ویژه ای دارند و باعث تحول در دوره خود شده اند که مولانا یکی از این برجستگان شعر و ادب است. مولانا به اشکال گوناگون نابینایی را به تصویر کشیده و در قالب های متفاوت به تشریح اهمیت دیدن پرداخته است. مولانا در داستانی چنین توصیف می کند که روزی مرد نابینایی در شب تاریک سبویی بر دوش و چراغی در دست داشت و به راهی می رفت. شخصی فضول به او رسید و خطاب به وی گفت: ای نادان شب و روز پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی برابر؛ چرا با خود چراغ حمل می کنی؟ نابینا گفت: این چراغ را برای این برداشته ام تا یک نفر کوردلی چون تو تنه نزند و سبوی مرا نشکند!
گذشته از پندهای ریز و درشتی که در این داستان وجود دارد، مولانا ندیدن را بخوبی به تصویر کشیده و از نابینایان کوردل انتقاد کرده است. افرادی که در ناز و نعمت خدادادی غوطه ور هستند و از کنار همنوعان محروم خود که در سخت ترین شرایط زندگی می کنند، بسادگی عبور می کنند. مولانا کوری دل را بدتر از کوری چشم می داند و به کوردلان هشدار می دهد که وضع شان از نابینایان بسیار خراب تر است.