به گزارش پول نیوز، جام جم : بدين ترتيب فرد براي مدتي از دنياي واقعيت هاي ناخوشايند و دشواري ها و دلشوره هاي زندگي روزمره به يک دنياي فانتزي و خودساخته سفر مي کند. آدمي در اين سفر از رخدادها و واکنش هاي شخصيت هاي فيلم براي رويارويي با رخدادها و نگراني هاي زندگي روزمره اش الهام گرفته و تصميمات بهتر و دورانديشانه تري برمي گزيند.
امروزه بسياري از روانشناسان بدين واقعيت اعتراف کرده اند که سينما به خوبي مي تواند همه مفاهيم روانشناختي را مورد ارزيابي و بازبيني قرار دهد و به گونه يي توانمند در راستاي شتاب بخشيدن به درمان هاي روانکاوان و شناخت درمانگران اثرگذار باشد.
«کارن» يکي از مراجعان «ديويد کامبرون» از زندگي زناشويي اش راضي نبود و بيان مي کرد که در اين زندگي گرفتار و زنداني شده است. او مي خواست از همسرش جدا شود، چون از لحاظ مالي مسووليت پذير نبود. افزون بر اين از جنبه احساسي سرد و نجوش بود و گهگاه هم بددهني مي کرد.
همسر «کارن» در حرفه و کسب و کار خود نام آور و کامياب بود و مردم از رفت و آمد به فروشگاه او خشنود و راضي بودند. «کارن» مي دانست همسرش در سر کار و زندگي بيرون از خانه خود گرم و بگوبخند است و نگران بود که اگر از او درخواست جدايي کند، مردم و همسايگان از «کارن» پشتيباني لازم را نکنند. «کامبرون» در جايگاه روانشناس «کارن» او را تشويق کرد که با دقت به تماشاي فيلم «تايتانيک» بنشيند تا بفهمد که چگونه «رز» (با بازي «کيت ونسلت») خود را از تنگناها و قيد و بندهاي اجتماع کوته بين و ساده انگار پيرامونش رها مي کند.
«کارن» چند شخصيت فيلم را که در جريان آن دگرگوني دشوار و دلهره آور در کنار و پشتيبان «رز» بودند، شناخت. بدين ترتيب شناسايي آدم هاي پيرامون خود را آغاز کرد که عشق نامشروط و بي شائبه داشتند. ديري نپاييد که «کارن» اعتماد به نفس لازم را براي پديد آوردن تغييرات دلخواهش به چنگ آورد و از اينکه آگاه شد که شمار نه چندان اندکي از او پشتيباني مي کنند، شگفت زده شد.
«شرلي هنسون» از دانشگاه علوم بهداشتي اروگون با سودجستن از فيلم ها، مراجعانش را تشويق مي کند تا جرات و جسارت لازم براي بهبود يافتن را به دست آورند. «هنسون» در مشاوره با مردي که دچار بيماري مرگباري بود و چند سال اخير را دور از خانواده اش زندگي کرده بود، خواست فيلم «زندگي من» را ببيند.
اين فيلم درباره مردي است که روياروي مرگ است و دارد براي فرزند نخستش که در راه است، يک فيلم مي سازد. «هنسون» مي گويد که «اين فيلم بيمار مرا سر شوق آورد و براي ادامه هدفمند روزهاي باقي مانده الهام و گرمي بخشيد. گفت وگوي ما درباره اين فيلم باعث شد بيمار، پدر و مادر سالخورده خود را راضي کند براي درمان همراه او بيايند تا او به اين فرصت دست يابد تا بابت خودخواهي هاي دوران جواني اش از آنها پوزش بخواهد.»
بيشترين سودي که در روان درماني و زوج درماني مي توان از فيلم هاي سينمايي يا سريال هاي تلويزيوني جست، همانا ياري رساندن فراوان بيماران و مراجعان در «رسيدن به بينش» لازم و کافي است. امري که براي پديد آوردن انگيزه و اراده آغاز و قاطعيت ادامه درمان اهميت چشمگير دارد.
اما شايد دومين سود مهمي که مي توان از فيلم درماني به چنگ آورد، «انگ زدايي و برچسب برداري» از اختلالات (بيماري هاي) رواني و پديد آوردن «فرهنگ پذيرش و پشتيباني از بيمار رواني» است. تماشاي برخي فيلم ها مي تواند مردم را به اين باور برساند که اختلالات (بيماري هاي) رواني همانند و همگون بيماري هاي پيکري هستند.
شايد يکي از بهترين نمونه هاي فيلم هاي سينمايي از اين چشم انداز، فيلم ذهن زيبا است که به زندگي پرافت و خيز پروفسور «جان نش» رياضيدان برجسته امريکايي و برنده جايزه نوبل در سال 1994 مي پردازد. همچنين فيلم «هوانورد» که با بازي «لئوناردو دي کاپريو» به زندگي سرشار از هياهوي «هوارد هيوز» فيلمساز و هواپيماساز نام آور امريکايي مي پردازد و نيز فيلم «به همان خوبي که به چنگ مياد» با بازي هنرمندانه و به ياد ماندني «جک نيکلسون» به خوبي از اين توانايي برخوردارند که به انگ زدايي از بيماران دچار اختلال وسواسي فکري و عملي شديد و گوناگون بپردازند و جنبه هاي خلاقانه و نوآورانه آدميان دچار وسواس، سيکلوتايميا و ديگر اختلالات رواني را آشکارا به نمايش گذارند. اين دستاورد اندکي در عرصه روانپزشکي و روانشناسي نيست.